۵۰۰۰۰تومان
بیا چو نور سحری
چهره ی شب روشن کن
ز شب بِبَر ظلمت غم
غمکده ام روشن کن
سحر نباشد بی مه روی تو شبهای مرا
صفا نباشد بی گل روی تو دنیای مرا
یاد از آن صبح طرب که در کنار جویی
چشم من شد نگران به چهره ی دلجویی
نظر من بر او نگه او بر من
نگهی چون آتش که فتد در خرمن
گفتی آن بلای دل و دین
گوید از تبسم شیرین
با دلم سخن ها
نغمه اش ز دل بشنیدم
شعله ای نهفته بدیدم
زان دو چشم گویا
دگر چه روز و شبها
سخن بگفت آن زیبا
ز عشق خود بر غم جدایی
چو دل به مهرش دادم
برفت و برد از یادم
شکسته شد عهد آشنایی
تویی تویی آن افسونگر
که در غمت عمرم شد سر
غم تو در دل دارم
کجا دگر دل بسپارم





دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.